زیر نور ماه ایستاده ام...من سایه بان تو ام تا حتی چشم ماه هم به تو نیاوفتد.......تو میهمان یک دشت گلی و من زیر گوش شب بو ها آهسته میخوانم که تو را شب مدهوش نکنند.........و با هَزار ها هم سخن شده ام تا برای تو تا صبح بخوانند......این یک دستور عاشقانه است.....یک تصویر زندگی بخش است.....
من و تو روی یک سفره میهمان یک باغ اناریم و من چشمم مدام دنبال چشم های تک تک این دانه هاست تا مبادا خونشان بجوش آید و یک باغ انار غیرت سرازیر شود............یک آبشار خون از جنس انار.....تو مدام بر می گردی....و من مراقب قدم هایت......روی دوش زمین حتی برای سایه ات دلنگرانم......
یک حساب سر انگشتی برای همین چند سطر اگر داشته باشی....می فهمی چقدر پیش من......
اینجا را آهسته تر می روی؟....اینجا کمی صدای پایت بیشتر به گوش هایم می رسد.....اینجا کمی حرارت لبخند هایت بیشتر به قلبم تسکین می دهد.....اینجا کمی آهسته تر قدم بردار....اینجا درست روی چشم های من است.....اینجا خانه ، خانه توست....اینجا بیشترین داشته از داشته های من است.........
تو...انگار ....نگرانی .....انگار آشفته ای.....به چشم های من نگاه نکن....تو آرام قدم بردار....من قول می دهم خم به ابرویشان نیاید...........میخواهم زیر گوشت بگویم....حالا که عاشق شده ام چشمم کور.....دندم نرم.......دیگر بلاگردان توام.......